جیگر طلای من، پارسا جانجیگر طلای من، پارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

پارسا کوچولو

آقا پارسای سه ماه

   عزیزم سه ماهگیت مبارک   پسرم زمان مثل برق میگذره و خیال ایستادن هم نداره. پس بیا قدر این با هم بودن ها را بدانیم تا حسرت این روزهای شیرین را نخوریم.   اینم چند تا عکس خوشگل از سه ماهگی گل پسری... قربون اون خنده نازت بشم چقدر تو خواب شیرینی ...
20 اسفند 1391

اولین عید

پارسای عزیزم عید امسال یه چیز دیگه است. چون لحظه سال تحویل، تو رو در کنار خودم دارم. خیلی خوشحالم از اینکه بعد از سه سال، خانواده ما سه نفره شده. ایشالله که عید خوبی رو با هم داشته باشیم و صد تا عید کنار هم باشیم. عزیزم بهار قشنگت پیش پیش مبارک راستی تا یادم نرفته اینم بگم که ١٢ روز مانده به بهار، برف قشنگی اومد. خواستم ببرمت بیرون تا اولین برف عمرت رو ببینی اما ترسیدم که سرما بخوری.  ایشالله دفعه دیگه.... اندر احوالات پارسای گلم در اواخر دو ماهگی عافیت باشه گل پسرم خوابای خوش ببینی اینجا برای اولین باره که بردمت گردش ببین چه ناز شدی اینجا... اینم از اولین برف بهار زندگیت... ...
20 اسفند 1391

در 2 ماهگی پسرم چه میگذره...

پسر نازنیم 2 ماه و 16 روزه شدی! همین دیروز بود که با آمدنت، نام مادر را بر من نهادند. پارسای گلم بودن با تو برایم شیرین ترین لحظه است. روز به روز عشقم به تو بیشتر بیشتر میشه. به حدی که وصف آن ناممکن! پسرم الان به تمام اطرافت با دقت نگاه میکنی و به آن ها خیره میشوی. هر تغییر و تحولی رو متوجه میشی، چون با هر گونه تغییری چشمای قشنگت از تعجب گرد می شن. وقتی بیداری با خودت بازی میکنی و همش آغو میگی. وقتی باهات بازی میکنم ذوق می کنی و می خندی. سعی میکنی که بلند بخندی ولی نمیتونی، فقط صداهایی رو از ته حلق خودت درمیاری. چند روزه که خیلی به خوردن شصتت علاقه نشون میدی. وقتی بهت میگم بگو بابا، ماما، دد و ممه، سعی میکنی ...
6 اسفند 1391
1